[صفت]

bloody

/ˈblʌd.i/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: bloodier] [حالت عالی: bloodiest]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 خون‌آلود خونی

معادل ها در دیکشنری فارسی: خون‌آلود خونی
a bloody nose
بینی خون‌آلود

2 خونین پر از کشتار و خونریزی

معادل ها در دیکشنری فارسی: خونین
  • 1.It was a bloody war.
    1. آن جنگی خونین [پر از کشتار و خونریزی] بود.

3 لعنتی

معادل ها در دیکشنری فارسی: لعنتی
informal
  • 1.I can’t get this bloody thing to work.
    1. من نمی‌توانم این چیز لعنتی را کار بیندازم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان