[اسم]

booze

/buːz/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مشروب عرق، نوشیدنی الکلی

معادل ها در دیکشنری فارسی: آب‌شنگولی
informal
  • 1.Now he’s off the booze, he’s a different person.
    1. او دیگر مشروب خوردن را ترک کرده است او آدم متفاوتی شده است.
[فعل]

to booze

/buːz/
فعل ناگذر
[گذشته: boozed] [گذشته: boozed] [گذشته کامل: boozed]

2 مشروب خوردن

  • 1.He had to quit boozing as it was threatening to wreck his life.
    1. او مجبور بود مشروب خوردن را ترک کند چون داشت تهدید می کرد زندگی اش را نابود کند.
  • 2.He's out boozing with his mates.
    2. او بیرون دارد با رفقایش مشروب می خورد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان