[اسم]

box

/bɑːks/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 جعبه صندوق

معادل ها در دیکشنری فارسی: جعبه صندوق محفظه قوطی
مترادف و متضاد case container
  • 1.She kept all the letters in a box.
    1. او همه نامه‌ها را در یک جعبه نگه داشت.
cardboard/wooden/plastic ... box
جعبه مقوایی/چوبی/پلاستیکی و...
  • a strong cardboard box
    یک جعبه مقوایی محکم
a box of chocolates/matches
یک جعبه شکلات/کبریت و...
کاربرد واژه box به معنای جعبه
واژه box به معنای جعبه به ظرفی چهارگوش از جنس چوب، مقوا، فلز و ...گفته می‌شود که سطح و دیواره‌های صاف و محکمی دارد و اغلب یک در دارد و برای نگه داشتن چیزهای مختلف از آن استفاده می‌شود. این واژه معمولا در ترکیب با واژه‌های دیگر به کار می‌رود. مثلا:
"cardboard boxes" (جعبه‌های مقوایی)
"a toolbox" (یک جعبه ابزار)
"a matchbox" (یک جعبه کبریت)

2 مربع کادر

  • 1.Choose an adjective from the box to complete each sentence.
    1. صفتی را از کادر انتخاب کنید تا هر جمله را کامل کنید.
  • 2.If you would like more information, check this box.
    2. اگر اطلاعات بیشتری می‌خواهید، این مربع را تیک بزنید.
کاربرد واژه box به معنای مربع
واژه box به معنای مربع یا کادر به مربع یا مستطیل تو خالی و کوچک گفته می‌شود که روی صفحه کاغذ یا صفحه کامپیوتر قرار دارد و افراد برای پاسخ دادن به سوالات یا دادن اطلاعات در نظرسنجی‌ها آن را تیک می‌زنند یا پر می‌کنند.
"to tick a box" (مربع را تیک زدن)

3 جایگاه ویژه (تئاتر، دادگاه و ...)

معادل ها در دیکشنری فارسی: لژ
  • 1.The judge addressed the 12 people seated in the jury box.
    1. قاضی دوازده نفری را که در جایگاه ویژه دادگاه نشسته بودند، مورد خطاب قرار داد.
  • 2.The painting depicts two elegantly dressed women in a box at the opera.
    2. نقاشی‌ها دو زن مجلل لباس ‌پوشیده را در جایگاه ویژه اپرا، نشان می‌دهند.

4 بیضه‌بند (کریکت)

  • 1.A box should always be worn to protect the "privates" when batting against a cricket ball.
    1. یک بیضه‌بند همیشه باید در زمان پرت‌کردن توپ کریکت پوشیده شود تا از "اندام‌های خصوصی" محافظت کند.

5 شمشاد (گیاه‌شناسی)

معادل ها در دیکشنری فارسی: شمشاد
مترادف و متضاد box tree buxus
  • 1.Box will grow in most situations.
    1. شمشاد در اکثر شرایط رشد خواهد کرد.
[فعل]

to box

/bɑːks/
فعل ناگذر
[گذشته: boxed] [گذشته: boxed] [گذشته کامل: boxed]

6 بوکس کردن مبارزه کردن (با مشت)

  • 1.He boxed for England.
    1. او برای انگلیس بوکس کرد.
  • 2.He boxes bravely.
    2. او شجاعانه بوکس می‌کند.

7 بوکس کردن بوکس بازی کردن

to box somebody
با کسی بوکس کردن
  • 1. He boxed Dave at the final round.
    1. او در راند آخر با "دیو" بوکس کرد.
  • 2. The newcomer boxed the champion for the full twelve rounds.
    2. آن تازه‌وارد، قهرمان را برای 12 راند کامل بوکس کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان