Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . جدا شدن (از یک گروه)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to break away
/breɪk əˈweɪ/
فعل ناگذر
[گذشته: broke away]
[گذشته: broke away]
[گذشته کامل: broken away]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
جدا شدن (از یک گروه)
1.The people of the province wished to break away and form a new state.
1. مردم شهرستان آرزو داشتند جدا شوند و یک ایالت جدید تشکیل دهند.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
break a sweat
break a leg
break
breadth
breadstuff
break back
break down
break even
break every rule in the book
break ground
کلمات نزدیک
fuck around
fuck a duck
for fuck's sake
blocked up
bliss out
fuck bunny
fuck it
fucknut
fuck puppet
fuck up
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان