[فعل]

to breastfeed

/ˈbrestfiːd/
فعل گذرا
[گذشته: breastfed] [گذشته: breastfed] [گذشته کامل: breastfed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 به نوزاد شیر دادن (از سینه)

معادل ها در دیکشنری فارسی: شیر دادن
مترادف و متضاد nurse
  • 1.She breastfed her first child.
    1. او به فرزند اولش (از سینه خود) شیر داد.

2 شیر خوردن (از سینه)

معادل ها در دیکشنری فارسی: شیر خوردن
  • 1.The child began to breastfeed.
    1. بچه شروع به شیر خوردن کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان