Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . به نوزاد شیر دادن (از سینه)
2 . شیر خوردن (از سینه)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to breastfeed
/ˈbrestfiːd/
فعل گذرا
[گذشته: breastfed]
[گذشته: breastfed]
[گذشته کامل: breastfed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
به نوزاد شیر دادن (از سینه)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
شیر دادن
مترادف و متضاد
nurse
1.She breastfed her first child.
1. او به فرزند اولش (از سینه خود) شیر داد.
2
شیر خوردن (از سینه)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
شیر خوردن
1.The child began to breastfeed.
1. بچه شروع به شیر خوردن کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
breastbone
breast stroke
breast pump
breast pocket
breast milk
breastfeeding
breastplate
breaststroke
breastwork
breath
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان