Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . نفس
2 . وزش
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
breath
/breθ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
نفس
تنفس
معادل ها در دیکشنری فارسی:
دم
نفس
مترادف و متضاد
gulp of air
inhalation
sigh
1.Her breath smelled of garlic.
1. نفسش [دهانش] بوی سیر میداد.
2.Take a deep breath.
2. یک نفس عمیق بکش.
2
وزش
جریان (هوا)
formal
a breath of air/wind
وزش باد/جریان هوا
It was a still day, without a breath of wind.
روز آرامی بود، بدون یک وزش باد.
تصاویر
کلمات نزدیک
breastwork
breaststroke
breastplate
breastfeeding
breastfeed
breath mint
breath test
breathalyzer
breathe
breathe down one's neck
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان