[عبارت]

bring to a head

/brɪŋ tu ə hɛd/
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 چیزی را به حادترین شرایط رساندن بحرانی شدن

  • 1.Matters were brought to a head when Pat was sacked.
    1. وقتی "پت" اخراج شد، اوضاع بحرانی شد.
  • 2.The mayor's insensitive comments brought tensions in our community to a head.
    2. نظرات بی‌ملاحظه شهردار تنش را در محله ما به حادترین شکل رساند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان