[اسم]

bristle

/ˈbrɪsl/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 موی زبر موی قلم مو

  • 1.the bristles on his chin
    1. موهای زبر روی چانه اش
[فعل]

to bristle

/ˈbrɪsl/
فعل ناگذر
[گذشته: bristled] [گذشته: bristled] [گذشته کامل: bristled]

2 (ناگهان) ناراحت و خشمگین شدن

  • 1.He bristled at her rudeness.
    1. او به خاطر گستاخی او ناراحت و خشمگین شد.
  • 2.His lies made her bristle with rage.
    2. دروغ‌های او باعث شد او ناگهان بسیار خشمگین شود.

3 راست شدن موی حیوانات (به خاطر ترس یا دفاع)

  • 1.The cat bristled in fear.
    1. موی گربه از ترس راست شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان