[اسم]

brush

/brʌʃ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 برس فرچه

معادل ها در دیکشنری فارسی: برس فرچه ماهوت پاک‌کن
مترادف و متضاد besom broom whisk
a clothes brush
برس لباس
combs and brushes
شانه‌ها و برس‌ها

2 قلم‌مو

معادل ها در دیکشنری فارسی: قلم‌مو
a paintbrush
قلم‌موی نقاشی
brush strokes
ضربات قلم‌مو (روی بوم نقاشی)

3 بوته‌زار زمینی پوشیده از بوته

a brush fire
آتش‌سوزی در بوته‌زار
[فعل]

to brush

/brʌʃ/
فعل گذرا
[گذشته: brushed] [گذشته: brushed] [گذشته کامل: brushed]

4 مسواک زدن

مترادف و متضاد clean
  • 1.Brush your teeth after meals.
    1. دندان‌های خود را بعد از وعده‌های غذایی مسواک بزنید.

5 (به طور سطحی و ملایم) لمس کردن برخورد کردن

مترادف و متضاد stroke touch
  • 1.His lips gently brushed her cheek.
    1. لب‌هایش به آرامی گونه او را لمس کرد.

6 کنار زدن

  • 1.He brushed away a tear.
    1. او اشکش را از چشمش کنار زد.
  • 2.Jackie brushed the hair out of her eyes.
    2. "جکی" مویش را از چشمش کنار زد.

7 برس زدن (مو)

معادل ها در دیکشنری فارسی: برس زدن
مترادف و متضاد comb groom neaten
  • 1.Could you brush your hair?
    1. می‌توانید موی‌تان را شانه بزنید؟
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان