Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . برس
2 . قلممو
3 . بوتهزار
4 . مسواک زدن
5 . (به طور سطحی و ملایم) لمس کردن
6 . کنار زدن
7 . برس زدن (مو)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
brush
/brʌʃ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
برس
فرچه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
برس
فرچه
ماهوت پاککن
مترادف و متضاد
besom
broom
whisk
a clothes brush
برس لباس
combs and brushes
شانهها و برسها
2
قلممو
معادل ها در دیکشنری فارسی:
قلممو
a paintbrush
قلمموی نقاشی
brush strokes
ضربات قلممو (روی بوم نقاشی)
3
بوتهزار
زمینی پوشیده از بوته
a brush fire
آتشسوزی در بوتهزار
[فعل]
to brush
/brʌʃ/
فعل گذرا
[گذشته: brushed]
[گذشته: brushed]
[گذشته کامل: brushed]
صرف فعل
4
مسواک زدن
مترادف و متضاد
clean
1.Brush your teeth after meals.
1. دندانهای خود را بعد از وعدههای غذایی مسواک بزنید.
5
(به طور سطحی و ملایم) لمس کردن
برخورد کردن
مترادف و متضاد
stroke
touch
1.His lips gently brushed her cheek.
1. لبهایش به آرامی گونه او را لمس کرد.
6
کنار زدن
1.He brushed away a tear.
1. او اشکش را از چشمش کنار زد.
2.Jackie brushed the hair out of her eyes.
2. "جکی" مویش را از چشمش کنار زد.
7
برس زدن (مو)
معادل ها در دیکشنری فارسی:
برس زدن
مترادف و متضاد
comb
groom
neaten
1.Could you brush your hair?
1. میتوانید مویتان را شانه بزنید؟
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
bruschetta
brunswick stew
brunswick green
brunette
brunch
brush aside
brush down
brush off
brush up
brushing
کلمات نزدیک
bruschetta
brunt
brunette
brunei
brunch
brush off
brush up
brushback
brushed
brushwood
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان