[اسم]

bubble

/ˈbʌbl/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 حباب

معادل ها در دیکشنری فارسی: حباب
  • 1.Economists warned of a stock-market bubble.
    1. اقتصاددانان بروز حبابی در بازار بورس را هشدار دادند.
[فعل]

to bubble

/ˈbʌbl/
فعل ناگذر
[گذشته: bubbled] [گذشته: bubbled] [گذشته کامل: bubbled]

2 حباب درست کردن حباب کردن، کف کردن

  • 1.When water boils, it bubbles.
    1. وقتی که آب می‌جوشد، حباب درست می‌کند.

3 آرام‌وقرار نداشتن

to bubble (over) with something
آرام‌وقرار نداشتن از چیزی
  • The children were bubbling with excitement.
    بچه‌ها از هیجان آرام‌وقرار نداشتند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان