[اسم]

bug

/bʌɡ/
قابل شمارش

1 حشره

مترادف و متضاد insect
bug spray
اسپری حشره‌کش
  • These flies are a bother. I’ll get some bug spray and kill them.
    این مگس‌ها خیلی مزاحم هستند. اسپری حشره‌کش می‌خرم و آنها را می‌کشم.

2 دستگاه شنود

to plant a bug
دستگاه شنود کار گذاشتن
  • They planted a bug in his hotel room.
    آنها در اتاق هتل او دستگاه شنود کار گذاشتند.

3 ویروس

  • 1.There's a bug going around.
    1. ویروسی در حال شیوع است.

4 اشکال (نرم افزاری)

معادل ها در دیکشنری فارسی: اشکال
  • 1.A bug had caused the company's computer system to crash.
    1. یک اشکال باعث شد که سیستم کامپیوتری شرکت از کار بیفتد.

5 بیماری ویروسی

informal
مترادف و متضاد illness
to catch/pick up/get a bug
بیماری ویروسی گرفتن
  • I picked up a bug last weekend.
    من هفته گذشته بیماری ویروسی گرفتم.
to recover from a flu bug
از بیماری آنفولانزا بهبود یافتن
  • He'd just recovered from a flu bug.
    او به‌تازگی از بیماری آنفولانزا بهبود یافته بود [به‌تازگی بیماری آنفولانزای او خوب شده بود].
[فعل]

to bug

/bʌɡ/
فعل گذرا
[گذشته: bugged] [گذشته: bugged] [گذشته کامل: bugged]

6 شنود کردن شنود کار گذاشتن

to bug something
چیزی را شنود کردن
  • They were bugging his telephone conversations.
    آنها داشتند مکالمات تلفنی او را شنود می‌کردند.
to bug someplace
در جایی شنود کار گذاشتن
  • They bugged her hotel room.
    آنها در اتاق هتل او شنود کار گذاشته بودند.

7 اذیت کردن آزار دادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: آزرده کردن
informal
مترادف و متضاد annoy bother
to bug somebody
کسی را اذیت کردن
  • The kids have been bugging me all day.
    بچه‌ها تمام روز من را اذیت کرده‌اند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان