Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . دستگیر کردن
2 . غافلگیرانه بازرسی کردن
3 . ورشکست
4 . مجسمه بالاتنه (سر، سینه و شانه)
5 . سینه (زنان)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to bust
/bʌst/
فعل گذرا
[گذشته: busted]
[گذشته: busted]
[گذشته کامل: busted]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
دستگیر کردن
غافلگیرانه بازرسی کردن
informal
1.He was busted for drunk driving.
1. او به خاطر مست راننده کردن دستگیر شد.
2.He's been busted for drugs.
2. او به خاطر مواد مخدر دستگیر شده است.
2
غافلگیرانه بازرسی کردن
غافلگیرانه به یک جا رفتن (به منظور دستگیری و...)
1.The cops busted the place frequently.
1. پلیس مرتب آن مکان را غافلگیرانه بازرسی می کرد.
[صفت]
bust
/bʌst/
غیرقابل مقایسه
3
ورشکست
مترادف و متضاد
bankrupt
1.six of their sponsors have gone bust.
1. شش تا از حامیان [اسپانسرهای] آنها ورشکست شدهاند.
[اسم]
bust
/bʌst/
قابل شمارش
4
مجسمه بالاتنه (سر، سینه و شانه)
سردیس
معادل ها در دیکشنری فارسی:
نیمتنه
سردیس
مجسمه نیمتنه
a bust of John F. Kennedy
مجسمه بالاتنه "جان اف کندی"
5
سینه (زنان)
سایز سینه (زنان)
1.Her bust size is 34B.
1. سایز سینه او 34ب است.
a woman with a large bust
زنی با سایز سینه بزرگ
a woman with large busts
زنی با سینههای بزرگ
تصاویر
کلمات نزدیک
buss
busman’s holiday
busking
busker
busk
bust a gut
bust-up
bustard
buster
bustle
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان