[فعل]

to camp

/kæmp/
فعل ناگذر
[گذشته: camped] [گذشته: camped] [گذشته کامل: camped]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 اردو زدن چادر زدن، کمپ زدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: اردو زدن چادر زدن
مترادف و متضاد camp out pitch tents set up camp
  • 1.We camped near the beach for two nights.
    1. ما دو شب کنار ساحل اردو زدیم.
[اسم]

camp

/kæmp/
قابل شمارش

2 اردوگاه اردو

معادل ها در دیکشنری فارسی: اردو اردوگاه خیمه‌گاه قرارگاه
مترادف و متضاد bivouac campsite
to make/pitch/set up camp
اردو زدن [اردوگاه برپا کردن]
  • We set up camp near the lake.
    ما اردوگاهی در نزدیکی دریاچه برپا کردیم.
to break camp
(چادرهای) اردوگاه را جمع کردن
  • In the morning it was time to break camp.
    صبح وقتش بود که چادرهای اردوگاه را جمع کنیم (و آماده رفتن شویم).

3 پناهگاه موقت کمپ

  • 1.They returned to camp tired and hungry.
    1. آنها خسته و گرسنه به کمپ بازگشتند.
refugee camp
کمپ پناهندگان
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان