[اسم]

campaign

/kæmˈpeɪn/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 کمپین پویش، مبارزه

معادل ها در دیکشنری فارسی: نهضت
an advertising campaign
کمپین تبلیغاتی
an anti-smoking campaign
پویش ضد سیگار کشیدن
an election campaign
کمپین انتخاباتی

2 عملیات (نظامی)

a bombing campaign
عملیات بمب‌گذاری
[فعل]

to campaign

/kæmˈpeɪn/
فعل ناگذر
[گذشته: campaigned] [گذشته: campaigned] [گذشته کامل: campaigned]

3 کمپین برگزار کردن در کمپین شرکت کردن

  • 1.The school is campaigning for new computer equipment.
    1. این مدرسه دارد برای (گرفتن) وسایل کامپیوتری جدید کمپین برگزار می کند [مبارزه می کند].
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان