[عبارت]

can't help but

/kænt hɛlp bʌt/

1 چاره‌ای جز ... نداشتن دست خود آدم نبودن، مجبور بودن

  • 1.Bob is a tennis fan and can't help but travel to Wimbledon each year.
    1. باب هوادار تنیس است و مجبور است هر سال به ویمبلدون سفر کند.
  • 2.Her parents live nearby, so she can't help but go there on holidays.
    2. والدینش در نزدیکی او زندگی می‌کنند، به همین خاطر او چاره‌ای جز رفتن به آنجا در تعطیلات ندارد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان