[اسم]

card

/kɑrd/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 کارت

معادل ها در دیکشنری فارسی: کارت
مترادف و متضاد cardboard stiff paper
  • 1.It's Steve's birthday on Thursday - I should send him a card.
    1. پنجشنبه تولد "استیو" است؛ باید برایش کارت (تبریک) بفرستم.
an identity/ID card
کارت شناسایی
  • All US citizens must carry an identity card.
    تمام شهروندان امریکایی باید یک کارت شناسایی همراه داشته باشند.
a membership card
کارت عضویت
  • Do you have a library membership card?
    آیا کارت عضویت کتابخانه دارید؟
to carry an ID card
کارت شناسایی همراه داشتن
  • Motorists could soon be forced to carry an ID card.
    موتورسواران به زودی مجبور خواهند شد کارت شناسایی به همراه داشته باشند.
a credit card
کارت اعتباری
  • He had paid by credit card.
    او با کارت اعتباری پرداخت کرده بود.
a computer graphic card
کارت گرافیک رایانه
birthday card
کارت (تبریک) تولد

2 ورق (بازی)

مترادف و متضاد face card pack of cards playing card
to play cards
ورق بازی کردن
  • Do you want to play cards?
    می‌خواهی ورق بازی کنی؟
card games
بازی‌های با ورق/بازی ورقی
  • They play a lot of card games.
    آن‌ها کلی بازی‌های با ورق انجام می‌دهند.
a pack of cards
یک دست ورق
  • After dinner, Ted got out a pack of cards.
    بعد از شام، "تد" یک دست ورق در آورد.

3 فهرست تمام مسابقات اسب‌دوانی

a full card of 120 riders for the Veterans race
فهرست کامل هر 120 نفر اسب‌سوار برای مسابقه "وترانز"
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان