Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . کارت
2 . ورق (بازی)
3 . فهرست تمام مسابقات اسبدوانی
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
card
/kɑrd/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
کارت
معادل ها در دیکشنری فارسی:
کارت
مترادف و متضاد
cardboard
stiff paper
1.It's Steve's birthday on Thursday - I should send him a card.
1. پنجشنبه تولد "استیو" است؛ باید برایش کارت (تبریک) بفرستم.
an identity/ID card
کارت شناسایی
All US citizens must carry an identity card.
تمام شهروندان امریکایی باید یک کارت شناسایی همراه داشته باشند.
a membership card
کارت عضویت
Do you have a library membership card?
آیا کارت عضویت کتابخانه دارید؟
to carry an ID card
کارت شناسایی همراه داشتن
Motorists could soon be forced to carry an ID card.
موتورسواران به زودی مجبور خواهند شد کارت شناسایی به همراه داشته باشند.
a credit card
کارت اعتباری
He had paid by credit card.
او با کارت اعتباری پرداخت کرده بود.
a computer graphic card
کارت گرافیک رایانه
birthday card
کارت (تبریک) تولد
2
ورق (بازی)
مترادف و متضاد
face card
pack of cards
playing card
to play cards
ورق بازی کردن
Do you want to play cards?
میخواهی ورق بازی کنی؟
card games
بازیهای با ورق/بازی ورقی
They play a lot of card games.
آنها کلی بازیهای با ورق انجام میدهند.
a pack of cards
یک دست ورق
After dinner, Ted got out a pack of cards.
بعد از شام، "تد" یک دست ورق در آورد.
3
فهرست تمام مسابقات اسبدوانی
a full card of 120 riders for the Veterans race
فهرست کامل هر 120 نفر اسبسوار برای مسابقه "وترانز"
تصاویر
کلمات نزدیک
carcinoma
carcinogenic
carcinogen
carcharodon
carcass
card game
card index
card table
cardamom
cardan shaft
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان