[اسم]

cause

/kɔːz/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 علت دلیل

معادل ها در دیکشنری فارسی: باعث دلیل سبب مسبب علت
مترادف و متضاد ground origin reason source effect result
cause for/of something
دلیل برای چیزی/علت چیزی
  • 1. Drinking and driving is one of the most common causes of traffic accidents.
    1. نوشیدن مشروبات الکلی و رانندگی کردن یکی از شایع‌ترین دلایل تصادفات جاده‌ای است.
  • 2. The cause of the fire is unknown.
    2. علت آتش‌سوزی نامشخص است.
  • 3. The food was excellent—I had no cause for complaint.
    3. غذا عالی بود؛ من هیچ دلیلی برای گله نداشتم.
  • 4. There is no cause for concern.
    4. هیچ دلیلی برای نگرانی وجود ندارد.
  • 5. Unemployment is a major cause of poverty.
    5. بیکاری، علت اصلی فقر است.
natural causes
علل طبیعی
  • She had died of natural causes.
    او از علل طبیعی فوت کرده بود.
cause and effect
علت و معلول
  • There is no simple cause-and-effect relationship between these two events.
    هیچ ارتباط علت و معلول [علیت] ساده‌ای بین این دو واقعه وجود ندارد.
with/without good cause
با/بدون دلیل خوب [مناسب]
  • She used to complain without good cause.
    او در گذشته بدون (هیچ) دلیل خوبی گله و شکایت می‌کرد.

2 جنبش نهضت

مترادف و متضاد movement undertaking
the cause of something
جنبش/نهضت چیزی
  • 1. She devoted her whole adult life to the cause of deaf people.
    1. او تمام دوران [زندگی] بزرگسالی‌اش را وقف نهضت ناشنوایان [افراد ناشنوا] کرد.
  • 2. We are trying to promote the cause of human rights.
    2. ما داریم سعی می‌کنیم که جنبش حقوق بشر ترویج دهیم.
good cause
جنبش/نهضت خوب [نیکو]
  • It's for a good cause.
    این برای نهضت نیکویی است.

3 پرونده (حقوقی) دعوی

مترادف و متضاد case suit
  • 1.There's a rule that no man should be a judge in his own cause.
    1. قانونی وجود دارد که هیچ فردی نباید در پرونده خود قاضی باشد.
[فعل]

to cause

/kɔːz/
فعل گذرا
[گذشته: caused] [گذشته: caused] [گذشته کامل: caused]

4 باعث شدن موجب شدن، ایجاد کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: باعث شدن سبب شدن موجب شدن منجر شدن
مترادف و متضاد bring about create generate result from
to cause something
باعث/موجب چیزی شدن/چیزی ایجاد کردن
  • 1. Are you causing trouble again?
    1. داری دوباره دردسر ایجاد [درست] می‌کنی؟
  • 2. Do they know what caused the fire?
    2. آیا آنها می‌دانند چه چیزی باعث آتش‌سوزی شده است؟
  • 3. Doctors say her condition is causing some concern.
    3. دکترها می‌گویند شرایط او دارد موجب نگرانی‌هایی می‌شود.
to cause something for somebody
چیزی برای کسی ایجاد کردن
  • The bad weather is causing problems for many farmers.
    آب و هوای بد دارد برای بسیاری از کشاورزان مشکلاتی ایجاد می‌کند.
to cause somebody something
برای کسی چیزی ایجاد کردن
  • The project is still causing him a lot of problems.
    آن پروژه هنوز دارد برای او مشکلات بسیاری ایجاد می‌کند.
to cause something to do something
چیزی باعث انجام کاری/چیزی شدن
  • The poor harvest caused prices to rise sharply.
    (برداشت) محصول کم [ناکافی] باعث افزایش شدید قیمت‌ها شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان