[فعل]

to chafe

/ʧeɪf/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: chafed] [گذشته: chafed] [گذشته کامل: chafed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 ساییده شدن پوست رفتن پوست به خاطر ساییدگی

  • 1.Her wrists chafed where the rope had been.
    1. مچ دستش، جایی که طناب بسته شده بود، ساییده شده بود.

2 آزرده شدن صبر خود را از دست دادن، عصبی شدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: حرص خوردن
  • 1.Some hunters are chafing under the new restrictions.
    1. برخی از شکارچی‌ها دارند به خاطر محدودیت‌های زیاد عصبی می‌شوند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان