[اسم]

champion

/ˈtʃæm.pi.ən/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 قهرمان

معادل ها در دیکشنری فارسی: پهلوان قهرمان گرد
مترادف و متضاد prizewinner title-holder winner
  • 1.an Olympic champion
    1. قهرمان المپیک
[فعل]

to champion

/ˈtʃæm.pi.ən/
فعل گذرا
[گذشته: championed] [گذشته: championed] [گذشته کامل: championed]

2 دفاع کردن پشتیبانی کردن

مترادف و متضاد advocate defend support oppose
  • 1.he championed the rights of the working class and the poor.
    1. او از حقوق طبقه کارگر و فقرا دفاع کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان