[اسم]

chart

/tʃɑːrt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 جدول موسیقی‌های پرفروش چارت موسیقی

  • 1.The album went straight into the charts at number 1.
    1. آن آلبوم، مستقیم در چارت موسیقی رتبه اول شد.

2 نمودار

معادل ها در دیکشنری فارسی: نمودار
a sales chart
نمودار فروش

3 نقشه (بویژه اقیانوس و آسمان)

معادل ها در دیکشنری فارسی: نقشه
  • 1.We can get nowhere without that chart.
    1. بدون آن نقشه به هیچ جایی نمی‌توانیم برویم.
[فعل]

to chart

/tʃɑːrt/
فعل گذرا
[گذشته: charted] [گذشته: charted] [گذشته کامل: charted]

4 نقشه (مکانی را) کشیدن با نقشه یا نمودار نشان دادن

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان