[فعل]

to chatter

/ˈʧætər/
فعل ناگذر
[گذشته: chattered] [گذشته: chattered] [گذشته کامل: chattered]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تندتند حرف زدن (درباره مسائل بی‌ارزش) وراجی کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: ور زدن وراجی کردن
  • 1.She was chattering about her holiday.
    1. او داشت درباره تعطیلاتش تندتند حرف می‌زد.

2 به‌هم خوردن دندان‌ها ( در اثر ترس یا سرما)

  • 1.Her teeth chattered as she was getting dressed.
    1. وقتی داشت لباس می‌پوشید، دندان‌هایش (از سرما) به‌هم می‌خوردند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان