[اسم]

citizen

/ˈsɪt̬.ə.zən/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 شهروند تبعه

معادل ها در دیکشنری فارسی: اهل تابع تبعه رعیت شهروند مقیم
  • 1.He applied to become an American citizen.
    1. او برای تبعه امریکا شدن، درخواست داد.
  • 2.The citizens of Moscow woke up this morning to find they had a new government.
    2. شهروندان مسکو امروز صبح که از خواب بیدار شدند، پی بردند که دولت جدیدی دارند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان