Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . شهروند
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
citizen
/ˈsɪt̬.ə.zən/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
شهروند
تبعه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اهل
تابع
تبعه
رعیت
شهروند
مقیم
1.He applied to become an American citizen.
1. او برای تبعه امریکا شدن، درخواست داد.
2.The citizens of Moscow woke up this morning to find they had a new government.
2. شهروندان مسکو امروز صبح که از خواب بیدار شدند، پی بردند که دولت جدیدی دارند.
تصاویر
کلمات نزدیک
cite
citation
citadel
cistern
cisco
citizen journalism
citizeness
citizenry
citizenship
citrate
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان