[فعل]

to clench

/klentʃ/
فعل گذرا
[گذشته: clenched] [گذشته: clenched] [گذشته کامل: clenched]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 به هم فشردن محکم روی هم فشار دادن (دندان‌ها)

  • 1.a cigar clenched between his teeth
    1. سیگاری فشرده شده بین دندان‌هایش
  • 2.He clenched his fists in anger.
    2. او با خشم انگشتانش را به هم فشرد [مشت کرد].
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان