[اسم]

client

/ˈklaɪənt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مشتری موکل

معادل ها در دیکشنری فارسی: موکل مشتری
مترادف و متضاد buyer customer purchaser
  • 1.If this restaurant doesn't improve its service, all its clients will vanish.
    1. اگر این رستوران سرویس‌دهی‌اش را بهبود نبخشد، تمام مشتریانش ناپدید خواهند شد.
  • 2.My uncle tried to get General Motors to be a client of his company.
    2. عمویم سعی کرد (شرکت) "جنرال موتورز" را یکی از مشتریان شرکتش بکند.
a major/important/potential client
مشتری اصلی/مهم/بالقوه
  • This is an important client and we do not want to lose her.
    ایشان یک مشتری مهم هستند و ما نمی‌خواهیم او را از دست دهیم.
to advise a client
به موکل نصیحت کردن
  • The lawyer advised her client that she could predict the outcome of his trial.
    وکیل به موکلش نصیحت کرد که می‌تواند نتیجه دادگاه را پیش‌بینی کند.
act for/on behalf of a client
برای/در ازای موکل عمل کردن
  • The lawyer will write confirming that he agrees to act for his client.
    وکیل خواهد نوشت که تایید می‌کند موافق است در ازای [به نمایندگی از] موکل خود عمل کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان