[صفت]

clingy

/ˈklɪŋi/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: clingier] [حالت عالی: clingiest]

1 چسبان (لباس) چسبنده

  • 1.She wore a clingy red dress.
    1. او یک پیراهن قرمز چسبان پوشید.

2 وابسته (از لحاظ عاطفی)

disapproving
  • 1.At about 18 months my son became very clingy.
    1. در حدود 18 ماهگی، پسرم خیلی (به من) وابسته شد.
a clingy child
یک کودک وابسته (به مادر)
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان