[فعل]

to clinch

/klɪntʃ/
فعل گذرا و ناگذر
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 در آغوش گرفتن بغل کردن

2 (با موفقیت) به‌دست آوردن نائل شدن

informal
  • 1.They clinched a place in the semi-finals.
    1. آنها جایگاهی در نیمه‌نهایی به‌دست آوردند.
to clinch a victory
به پیروزی نائل شدن

3 قرارداد بستن

to clinch a deal
قرارداد بستن

4 دست دور بدن حریف حلقه کردن (بازی بوکس)

[اسم]

clinch

/klɪntʃ/
قابل شمارش

5 آغوش بغل

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان