[فعل]

to collide

/kəˈlaɪd/
فعل ناگذر
[گذشته: collided] [گذشته: collided] [گذشته کامل: collided]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تصادف کردن به هم برخورد کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: برخورد کردن تصادف کردن
formal
مترادف و متضاد conflict crash hit coalesce
  • 1.The car and the van collided in thick fog.
    1. آن ماشین و ون در مه غلیظ با هم تصادف کردند.
  • 2.Two trains collided head-on.
    2. دو قطار با سر [از رو به رو] به هم برخورد کردند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان