[اسم]

column

/ˈkɑːləm/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 ستون (نوشتاری)

  • 1.I always read her column in the local paper.
    1. من همیشه ستون او را در روزنامه محلی می‌خوانم.
the gossip column
ستون شایعات

2 ستون

معادل ها در دیکشنری فارسی: ستون عمود
  • 1.The roof of the temple was held up by a row of thick stone columns.
    1. سقف آن معبد با ردیفی از ستون‌های سنگی کلفت نگه داشته شده بود.

3 مقاله

مترادف و متضاد article
  • 1.She writes a weekly column for the local paper.
    1. او مقاله‌ای هفتگی برای روزنامه محلی می‌نویسد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان