[اسم]

crime

/kraɪm/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 جرم جنایت

معادل ها در دیکشنری فارسی: بزه جرم جنایت
مترادف و متضاد illegal act misdeed misdemeanour offence
to commit (a) crime
مرتکب جرم شدن
  • Have you committed any crime in your entire life?
    در کل دوران زندگی‌ات جرمی مرتکب شده‌ای؟
to carry out a crime
جرم را انجام دادن
  • The boy admitted that he’d carried out the crime.
    پسر اعتراف کرد که او جرم را انجام داده است.
to report a crime
جرم گزارش دادن
  • I immediately telephoned the police to report the crime.
    من بلافاصله به پلیس تلفن کردم تا جرم را گزارش دهم.
an increase in the crime rate
افزایشی در میزان [نرخ] جنایت

2 گناه عمل غیراخلاقی

مترادف و متضاد immoral act sin
  • 1.It's a crime to waste so much money.
    1. پول هدر دادن به میزان زیاد، گناه است.
[عبارات مرتبط]
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان