Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . فلج کردن
2 . معلول
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to cripple
/ˈkrɪpəl/
فعل گذرا
[گذشته: crippled]
[گذشته: crippled]
[گذشته کامل: crippled]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
فلج کردن
زمین گیر کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
فلج کردن
مترادف و متضاد
disable
1.a country crippled by war
1. کشوری که با جنگ زمین گیر شده
2.Will she be crippled for life?
2. آیا او تا آخر عمر فلج خواهد بود؟
[اسم]
cripple
/ˈkrɪpəl/
قابل شمارش
2
معلول
افلیج، فلج، چلاق
معادل ها در دیکشنری فارسی:
افلیج
چلاق
تصاویر
کلمات نزدیک
cripes
crip
crinkly
crinkle
cringeworthy
crippled
crippling
crisis
crisp
crispbread
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان