[فعل]

to crucify

/ˈkruːsɪfaɪ/
فعل گذرا
[گذشته: crucified] [گذشته: crucified] [گذشته کامل: crucified]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 به صلیب کشیدن مصلوب کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: بر صلیب کشیدن مصلوب کردن
  • 1.Two thieves were crucified with Jesus.
    1. دو دزد همراه با عیسی مسیح به صلیب کشیده شدند.

2 به‌شدت انتقاد و مؤاخذه کردن به چهارمیخ کشیدن

informal
  • 1.The prime minister was crucified in the press for his behavior in the meeting.
    1. نخست وزیر به‌خاطر نحوه برخوردش در جلسه، در مطبوعات به‌شدت مورد انتقاد قرار گرفت.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان