Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . جدا کردن
2 . از کار افتادن
3 . قطع کردن
4 . دور افتادن (از خانواده و دوستان)
5 . ناگهان جلوی کسی پیچیدن (حین رانندگی)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to cut off
/kʌt ɔf/
فعل گذرا
[گذشته: cut]
[گذشته: cut]
[گذشته کامل: cut]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
جدا کردن
مترادف و متضاد
keep away
separate
sever
to cut something off
چیزی را جدا کردن
I usually cut off any fat when I'm preparing meat.
من معمولاً وقتی دارم گوشت آماده میکنم، همه چربیها را جدا میکنم.
2
از کار افتادن
متوقف شدن، متوقف کردن
مترادف و متضاد
interrupt
stop
1.The machine got hot and cut off.
1. دستگاه داغ شد و از کار افتاد.
to cut something off
چیزی را متوقف کردن
We have to cut off computer sales at 12 midnight.
ما باید 12 نیمه شب حراج کامپیوتر را متوقف کنیم.
3
قطع کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
قطع کردن
1.If we don't pay the gas bill, we'll be cut off.
1. اگر قبض گاز را پرداخت نکنیم، گاز ما را قطع میکنند.
to cut something off
چیزی را قطع کردن
One of his fingers was cut off in the accident.
یکی از انگشتهایش در تصادف قطع شدند.
4
دور افتادن (از خانواده و دوستان)
to feel cut off from somebody
از کسی دور افتادن
When I went away to college, I really felt cut off from my friends.
وقتی به کالج رفتم، واقعاً حس کردم که از دوستانم دور افتادهام.
5
ناگهان جلوی کسی پیچیدن (حین رانندگی)
to cut somebody off
جلوی کسی پیچیدن
That blue sedan cut me off.
آن سدان آبی ناگهان جلوی من پیچید.
تصاویر
کلمات نزدیک
cut it out!
cut it
cut in
cut flower
cut down
cut off one's nose to spite one's face
cut one's own throat
cut out
cut out for something
cut someone to the quick
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان