[صفت]

dairy

/ˈder.i/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 لبنی لبنیاتی

معادل ها در دیکشنری فارسی: لبنی
  • 1.dairy products
    1. محصولات لبنی
  • 2.local dairy foods
    2. غذاهای لبنی [لبنیاتی] محلی
[اسم]

dairy

/ˈder.i/
قابل شمارش

2 کارخانه لبنیات بخش تولید لبنیات در مزرعه

مترادف و متضاد dairy plant
  • 1.He works in a dairy (plant).
    1. او در یک کارخانه لبنیات کار می‌کند.

3 مغازه لبنیات فروشی لبنیاتی

  • 1.He owns a dairy (store).
    1. او یک مغازه لبنیات‌فروشی دارد.

4 لبنیات

معادل ها در دیکشنری فارسی: شیرده لبنیات
  • 1.Don't give her a yogurt, she doesn't eat dairy.
    1. ماست به او نده، او لبنیات نمی‌خورد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان