[فعل]

to decompose

/ˌdikəmˈpoʊz/
فعل ناگذر
[گذشته: decomposed] [گذشته: decomposed] [گذشته کامل: decomposed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تجزیه شدن متلاشی شدن، پوسیدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: وارفتن
مترادف و متضاد decay rot
  • 1.As the waste materials decompose, they produce methane gas.
    1. وقتی مواد زاید تجزیه می‌شوند، گاز متان تولید می‌کنند.
a decomposing corpse
یک جسد در حال تجزیه شدن [جسد در حال تجزیه]

2 تجزیه کردن متلاشی کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تجزیه کردن
  • 1.The body was partially decomposed.
    1. جسد تا حدودی تجزیه شده بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان