Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . تجزیه شدن
2 . تجزیه کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to decompose
/ˌdikəmˈpoʊz/
فعل ناگذر
[گذشته: decomposed]
[گذشته: decomposed]
[گذشته کامل: decomposed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
تجزیه شدن
متلاشی شدن، پوسیدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
وارفتن
مترادف و متضاد
decay
rot
1.As the waste materials decompose, they produce methane gas.
1. وقتی مواد زاید تجزیه میشوند، گاز متان تولید میکنند.
a decomposing corpse
یک جسد در حال تجزیه شدن [جسد در حال تجزیه]
2
تجزیه کردن
متلاشی کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تجزیه کردن
1.The body was partially decomposed.
1. جسد تا حدودی تجزیه شده بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
decommission
decolonization
decode
decoction
declutch
decomposed
decomposer
decomposition
decompress
decompression
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان