[اسم]

deep shit

/dˈiːp ʃˈɪt/
غیرقابل شمارش

1 دردسر وضعیت دشوار، شرایط بغرنج

culturally sensitive informal
to be in deep shit/be in the shit
در دردسر افتادن/در وضعیت دشواری بودن
  • 1. I knew I was in deep shit when I dented my mom's brand-new car.
    1. می‌دانستم که در وضعیت دشواری هستم، وقتی که اتومبیل صفر مادرم را غر کردم.
  • 2. If we get caught breaking into school, we'll be in deep shit!
    2. اگر هنگام ورود غیرقانونی به مدرسه گیر بیفتیم، در دردسر می‌افتیم!
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان