Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . دردسر
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
deep shit
/dˈiːp ʃˈɪt/
غیرقابل شمارش
1
دردسر
وضعیت دشوار، شرایط بغرنج
culturally sensitive
informal
to be in deep shit/be in the shit
در دردسر افتادن/در وضعیت دشواری بودن
1. I knew I was in deep shit when I dented my mom's brand-new car.
1. می‌دانستم که در وضعیت دشواری هستم، وقتی که اتومبیل صفر مادرم را غر کردم.
2. If we get caught breaking into school, we'll be in deep shit!
2. اگر هنگام ورود غیرقانونی به مدرسه گیر بیفتیم، در دردسر می‌افتیم!
تصاویر
کلمات نزدیک
a metric shitload of
a shit ton of
rare as rocking horse shit
up shit creek
stick like shit to a shovel
be on some other shit
be shitting it
beat the shit out of
diddly shit
give the shits
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان
