[فعل]

to demonstrate

/ˈdɛmənˌstreɪt/
فعل گذرا
[گذشته: demonstrated] [گذشته: demonstrated] [گذشته کامل: demonstrated]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 نشان دادن بیانگر چیزی بودن

معادل ها در دیکشنری فارسی: ابراز کردن ارائه دادن
to demonstrate that…
نشان دادن اینکه...
  • These results demonstrate that our campaign is working.
    این نتایج نشان می‌دهد که پویش ما دارد جواب می‌دهد.
to demonstrate something to somebody
چیزی را به کسی نشان دادن
  • Let me demonstrate to you some of the difficulties we are facing.
    اجازه بدهید به شما چند تا از مشکلاتی که با آن مواجه هستیم را نشان دهم.
to demonstrate how/what…
نشان دادن اینکه چقدر/چه و...
  • His sudden departure had demonstrated how unreliable he was.
    رفتن ناگهانی او نشان داد که چقدر او غیرقابل‌اعتماد بود.
to demonstrate something
چیزی را نشان دادن [بیانگر چیزی بودن]
  • 1. These numbers clearly demonstrate the size of the economic problem facing the country.
    1. این اعداد آشکارا بیانگر بزرگی مشکلات اقتصادی است که کشور با آن مواجه است.
  • 2. These problems demonstrate the importance of strategic planning.
    2. این مشکلات، اهمیت برنامه‌ریزی راهبردی را نشان می‌دهند.

2 تظاهرات کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تظاهرات کردن
مترادف و متضاد protest
to demonstrate against something
علیه چیزی تظاهرات کردن
  • 1. students demonstrating against the war
    1. دانش‌آموزانی که علیه جنگ تظاهرات می‌کنند
  • 2. Thousands of people gathered to demonstrate against the war.
    2. هزاران نفر جمع شدند تا علیه جنگ تظاهرات کنند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان