[اسم]

demonstration

/ˌdem.ənˈstreɪ.ʃən/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 ابراز بیان

2 تظاهرات

معادل ها در دیکشنری فارسی: تظاهرات راه‌پیمایی میتینگ
anti-government demonstrations
تظاهرات ضدحکومتی
to hold a demonstration
تظاهرات کردن

3 مدرک توجیه، دلیل

  • 1.This disaster is a clear demonstration of the need for tighter controls.
    1. این فاجعه مدرک واضحی بر نیاز به کنترل سختگیرانه‌تر است.

4 نمایش ارائه

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان