[اسم]

desert

/ˈdezərt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بیابان صحرا

مترادف و متضاد barren land wasteland
  • 1.Somalia is mostly desert.
    1. سومالی عمدتاً بیابان است.
  • 2.They were lost in the desert for nine days.
    2. آنها نه روز در بیایان گم شده بودند.
[فعل]

to desert

/dɪˈzɜrt/
فعل گذرا
[گذشته: deserted] [گذشته: deserted] [گذشته کامل: deserted]

2 رها کردن ترک کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: ترک کردن
to desert somebody
کسی را رها کردن
  • He deserted his wife and children.
    او همسر و فرزندانش را رها کرد.
to desert something
چیزی را ترک کردن
  • The owl seems to have deserted its nest.
    جغد ظاهرا لانه‌اش را ترک کرده است.
to desert something for something
چیزی را به خاطر چیزی ترک کردن
  • Why did you desert teaching for politics?
    چرا تدریس را به خاطر سیاست ترک کردی؟
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان