[اسم]

diet

/ˈdɑɪ.ət/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 رژیم غذایی

معادل ها در دیکشنری فارسی: رژیم رژیمی
مترادف و متضاد nourishment selection of food
a healthy/balanced/poor/vegetarian... diet
رژیم غذایی سالم/متعادل/بد/گیاهخواری و...
  • It is important to have a balanced diet.
    داشتن یک رژیم غذایی متعادل مهم است.
in somebody’s diet
در رژیم غذایی کسی
  • the importance of vitamins and minerals in your diet
    اهمیت ویتامین‌ها و مواد معدنی در رژیم غذایی شما
diet of something
رژیم غذایی شامل چیزی
  • They exist on a diet of fish.
    آنها با رژیم غذایی ماهی زندگی می‌کنند.

2 رژیم (برای کاهش وزن)

معادل ها در دیکشنری فارسی: رژیم لاغری
مترادف و متضاد dietary regime dietary regimen binge
to go on a diet
رژیم گرفتن
  • I'm going on a diet.
    من دارم رژیم می‌گیرم.
to be on a diet
رژیم داشتن
  • No cake, thanks – I’m on a diet.
    کیک نه، ممنون؛ من رژیم دارم.
[فعل]

to diet

/ˈdɑɪ.ət/
فعل ناگذر
[گذشته: dieted] [گذشته: dieted] [گذشته کامل: dieted]

3 رژیم گرفتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: رژیم گرفتن
  • 1.I've been dieting for six months, and have lost some weight.
    1. شش ماه است که رژیم گرفته‌ام و کمی وزن کمک کرده‌ام.
  • 2.She's always dieting but she never seems to lose any weight.
    2. او همیشه در حال رژیم گرفتن است، اما هرگز به نظر نمی‌رسد وزنش کم شده باشد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان