[فعل]

to disgorge

/dɪsɡˈoːrdʒ/
فعل ناگذر
[گذشته: disgorged] [گذشته: disgorged] [گذشته کامل: disgorged]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 به دریا ریختن (رودخانه)

  • 1.The Nile disgorges into the sea at Rashid.
    1. رود نیل در شهر "رشید" به دریا می‌ریزد.

2 پس دادن (پول غیرقانونی)

  • 1.They were made to disgorge all the profits made from the album.
    1. آنها مجبور شدند تمام سود به‌دست‌آمده از آلبوم را پس بدهند.

3 استفراغ کردن بالا آوردن

4 پیاده کردن (از وسیله نقلیه) تخلیه کردن

  • 1.The bus drew up in the village square and disgorged its passengers.
    1. اتوبوس در میدان روستا توقف کرد و مسافرانش را پیاده کرد.
an aircraft disgorging paratroopers
یک هواپیما در حال پیاده کردن سربازان چترباز

5 بیرون دادن بیرون ریختن

  • 1.The ground had opened to disgorge a boiling stream of lava.
    1. زمین باز شده بود تا نهر جوشانی از مواد مذاب را بیرون بریزد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان