Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . عاشق بودن
2 . فرتوت شدن
3 . آدم دوستداشتنی
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to dote
/doʊt/
فعل ناگذر
[گذشته: doted]
[گذشته: doted]
[گذشته کامل: doted]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
عاشق بودن
پرستیدن
1.He dotes on his nine-year-old son.
1. او عاشق پسر نه سالهاش است.
2
فرتوت شدن
دچار ناتوانی جسمی و ذهنی شدن (بهخاطر پیری)
1.The parson is now old and dotes.
1. کشیش حالا پیر است و فرتوت شدهاست.
[اسم]
dote
/doʊt/
قابل شمارش
3
آدم دوستداشتنی
تصاویر
کلمات نزدیک
dotage
dot-com
dot matrix printer
dot
dossier
dote on
doting
dotted
dotted line
dotterel
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان