[قید]

doubly

/ˈdʌbli/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 دو برابر دو بار

  • 1.I made doubly sure I locked all the doors when I went out.
    1. من وقتی بیرون رفتم دو بار چک کردم تا مطمئن شوم همه درها را بسته‌ام.
doubly difficult/hard/important
دو برابر سخت/دشوار/مهم

2 از دو جهت به دو دلیل

  • 1.I was doubly attracted to the house—by its size and its location.
    1. من به دو دلیل به خانه علاقه‌مند شدم؛ به خاطر اندازه و مکانش.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان