Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . خشک
2 . بیباران
3 . تلخ (نوشیدنی الکلی)
4 . تشنه
5 . عطشآور
6 . خشک شدن
7 . خشک کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[صفت]
dry
/drɑɪ/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: drier]
[حالت عالی: driest]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
خشک
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خشک
خشکیده
کویری
کمآب
مترادف و متضاد
arid
parched
torrid
wet
1.These plants grow well in a dry climate.
1. این گیاهان در آبوهوای خشک خوب میروید.
2.This cake's a bit dry - I think I overcooked it.
2. این کیک کمی خشک است؛ فکر کنم زیادی گذاشتم بپزد.
to keep somebody/something dry
کسی/چیزی را خشک نگهداشتن
My hat kept my hair dry.
کلاهم موهایم را خشک نگهداشت.
2
بیباران
خشک
dry season/weather
فصل/هوای خشک
1. a dry summer
1. یک تابستان بیباران
2. weeks of hot dry weather
2. هفتهها هوای گرم خشک
3
تلخ (نوشیدنی الکلی)
مترادف و متضاد
sweet
dry white wine
شراب سفید تلخ
4
تشنه
مترادف و متضاد
thirsty
1.I'm a bit dry.
1. من کمی تشنه هستم.
5
عطشآور
تشنهکننده
1.This is dry work.
1. این کار تشنهکننده است.
[فعل]
to dry
/drɑɪ/
فعل ناگذر
[گذشته: dried]
[گذشته: dried]
[گذشته کامل: dried]
صرف فعل
6
خشک شدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خشک شدن
خشکیدن
مترادف و متضاد
dry up
make dry
moisten
1.Hang the clothes up to dry.
1. لباسها را آویزان کن تا خشک شوند.
2.Will this paint dry by tomorrow?
2. آیا این نقاشی تا فردا خشک میشود؟
7
خشک کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خشکاندن
خشک کردن
to dry something
چیزی را خشک کردن
1. Devin dried her eyes with a handkerchief.
1. "دوین" چشمهایش را با دستمال خشک کرد.
2. Dry your hands on this towel.
2. دستهایت را با این حوله خشک کن.
تصاویر
کلمات نزدیک
drupe
drunkenness
drunkenly
drunken
drunkard
dry cleaning
dry dock
dry farming
dry hair
dry ice
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان