[صفت]

dynamic

/dɑɪˈnæm.ɪk/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more dynamic] [حالت عالی: most dynamic]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پویا پرانرژی، پرتکاپو

معادل ها در دیکشنری فارسی: پویا حرکتی دینامیک
مترادف و متضاد active energetic lethargic
  • 1.She's young and dynamic.
    1. او جوان و پویا است.
[اسم]

dynamic

/dɑɪˈnæm.ɪk/
قابل شمارش

2 شدت (موسیقی)

  • 1.They play all the notes in the right place and have a scrupulous regard for the tempos and dynamics.
    1. آن‌ها تمام نت‌ها را در جای درست نواختند و توجه بسیاری به ضرب‌آهنگ و شدت موسیقی داشتند.

3 محرک مسبب

  • 1.She regards class conflict as a central dynamic of historical change.
    1. او کشمکش طبقاتی را محرک اصلی تغییرات تاریخی می‌داند.

4 پویایی تحرک، دینامیک

the dynamics of political change
پویایی تغییر سیاسی
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان