[فعل]

to efface

/ɪˈfeɪs/
فعل گذرا
[گذشته: effaced] [گذشته: effaced] [گذشته کامل: effaced]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 از بین بردن (تصویر یا خاطره) محو کردن، پاک کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: محو کردن
مترادف و متضاد obliterate wipe out
  • 1.he effaced all evidence of her presence.
    1. او تمام مدارک حضور او را از بین برد.
  • 2.nothing could efface the bitter memory.
    2. هیچ چیز نمی تواند این خاطره تلخ را محو کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان