[اسم]

egg

/eg/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تخم مرغ

معادل ها در دیکشنری فارسی: تخم‌مرغ تخم‌مرغی
  • 1.How do you like your eggs?
    1. تخم مرغت را چطور دوست داری؟
egg yolks/whites
زرده/سفیده تخم‌مرغ
a boiled egg
تخم مرغ آب‌پز
  • 1. a hard-boiled egg
    1. تخم مرغ آب‌پز سفت (خشک)
  • 2. a soft-boiled egg
    2. تخم مرغ آب‌پز نرم (عسلی)
fried eggs
نیمرو
  • Joe always has fried eggs for breakfast.
    "جو" همیشه برای صبحانه نیمرو می‌خورد.
scrambled eggs
نیمرو همزده
کاربرد واژه egg به معنای تخم مرغ
واژه egg به معنای "تخم مرغ" به تخم پرنده (بویژه مرغ) گفته می‌شود که انسان به عنوان غذا آن را مصرف می‌کند. البته به سایر تخم‌های خوراکی پرنده‌ها (نظیر بلدرچین، بوقلمون و ... ) نیز egg گفته می‌شود. مثلا:
"ducks’ eggs" (تخم‌های اردک)

2 تخم

معادل ها در دیکشنری فارسی: تخم
مترادف و متضاد cell embryo seed
to sit on the eggs
روی تخم‌ها نشستن
  • The female sits on the eggs until they hatch.
    (پرنده) ماده روی تخم‌ها می‌نشیند تا جوجه‌ها از تخم در بیایند.
the eggs hatch
تخم‌ها جوجه شدن/از تخم درآمدن جوجه‌ها
  • 1. After fourteen days the eggs hatch.
    1. پس از چهارده روز جوجه‌ها از تخم درمی‌آیند.
  • 2. The eggs hatch in 26 days.
    2. تخم‌مرغ‌ها بعد از 26 روز جوجه می‌شوند.
to lay eggs
تخم گذاشتن
  • The cuckoo lays her egg in another bird's nest.
    فاخته در لانه پرنده دیگری تخم می‌گذارد.
کاربرد واژه egg به معنای تخم
واژه egg به معنای "تخم" به شی بیضی گفته می‌شود که پوسته‌ای سخت و نازک دارد که پرنده ماده آن را به دنیا می‌آورد و درون آن جوجه پرنده است. واژه egg علاوه بر پرنده، به تخم ماهی‌ها، حشرات و خزندگان و ... نیز اطلاق می‌گردد. مثلا:
"crocodile eggs" (تخم کروکودیل)

3 تخمک

مترادف و متضاد ovum
  • 1.The male sperm fertilizes the female egg.
    1. اسپرم نر تخمک ماده را بارور می‌کند.
an egg donor
اهداکننده تخمک
کاربرد واژه egg به معنای تخمک
واژه egg به معنای "تخمک" به سلولی در بدن زن و حیوانات ماده گفته می‌شود که با اسپرم ترکیب شده و جنین به وجود می‌آید.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان