[فعل]

to electrify

/ɪˈlektrɪfaɪ/
فعل گذرا
[گذشته: electrified] [گذشته: electrified] [گذشته کامل: electrified]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 الکتریکی کردن برقی کردن

  • 1.He had all the fences around his home electrified.
    1. او تمام حصارهای دور خانه‌اش را الکتریکی کرد.

2 هیجان‌زده کردن به‌هیجان آوردن، به‌وجد آوردن

مترادف و متضاد excite
  • 1.Her performance electrified the audience.
    1. اجرای او حضار را به‌وجد آورد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان