[فعل]

to enchant

/ɛnˈʧænt/
فعل گذرا
[گذشته: enchanted] [گذشته: enchanted] [گذشته کامل: enchanted]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مجذوب کردن مسحور کردن

  • 1.The beautiful woman enchanted everybody in the room.
    1. (آن) خانم زیبا همه (افراد حاضر) در اتاق را مسحور کرد.

2 طلسم کردن سحر و جادو کردن

  • 1.Marcia had enchanted the rope so that it simply regenerated when any length was cut off.
    1. "مارشا" طناب را جادو کرده بود، به‌طوری که هرقدر از طولش بریده می‌شد، دوباره به جایش (طناب) درست می‌شد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان