[فعل]

to enamor

/ɛˈnæmər/
فعل گذرا
[گذشته: enamored] [گذشته: enamored] [گذشته کامل: enamored]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 شیفته بودن عاشق بودن

مترادف و متضاد in love with
  • 1.I grew enamored of that boy when he quoted my favorite love poem.
    1. من عاشق آن پسر شدم وقتیکه او شعر عاشقانه مورد علاقه مرا نقل کرد.
  • 2.she was secretly enamored of the prince.
    2. او مخفیانه شیفته شاهزاده بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان